محمد
يکي از نامهاي حضرت مهديعليه السلام، «محمد» است که در روايات فراواني مورد اشاره قرار گرفته است. درباره نام بردن آن حضرت به اين نام، اختلاف نظرهايي بين دانشمندان شيعه همواره مطرح بوده که هر کدام براي اثبات نظر خود، به بخشي از روايات استدلال کردهاند.
در يک بررسي اجمالي ميتوان مجموع رواياتي را که در اين باره وارد شده، به چهار دسته تقسيم کرد:
يک. رواياتي که به صورت مطلق و بدون هيچ قيدي، نام بردن حضرت را به اين نام نهي ميکند.
1. صفوان بن مهران از امام صادقعليه السلام روايت کند: «کسي که به همه امامان اقرار کند، اما مهديعليه السلام را انکار کند، مانند کسي است که به همه پيامبران اقرار کند؛ امّا نبوّت محمدصلي الله عليه وآله را انکار نمايد. گفتند: يابن رسولاللّه! مهديعليه السلام از فرزندان شما کيست؟ فرمود: پنجمين از فرزندان هفتمين، شخص او از شما نهان ميشود و بردن نام وي بر شما روا نيست». [1] .
2. امام هاديعليه السلام در اين باره فرمود: «براي شما حلال نيست که او را به اسم ياد کنيد». [2] .
3. امام صادقعليه السلام با لحني شديدتر از کسي که نام آن حضرت را ببرد، به عنوان کافر ياد کرده ميفرمايد: «به جز کافر هيچ کس نام آن حضرت را نبرد». [3] .
دو. رواياتي که از نام بردن آن حضرت نهي کرده است؛ ولي با اين قيد که تنها تا هنگام ظهور، و با ظهور حضرت ديگر منعي ندارد:
عبدالعظيم حسني از امام هاديعليه السلام نقل کرده است: «به اسم ياد کردن آن حضرت حلال نيست تا زماني که ظهور کند و زمين را از قسط و عدل آکنده سازد. پس از آنکه پر از ستم و بيداد شده باشد». [4] .
سه. رواياتي که علت نهي از ذکر نام شريف حضرت را بيان کرده است. در اين روايات، ترس از کشته شدن آن حضرت، علّت عدمذکردانسته شدهاست:
در روايت ابوخالد کابلي آمده است: «هنگامي که علي بن الحسينعليه السلام وفات کرد، خدمت امام باقرعليه السلام رسيدم و به آن حضرت عرض کردم: فدايت گردم! تو ميداني که من جز پدرت کسي را نداشتم و انس مرا با او و وحشت مرا از مردم ميداني. فرمود: اي ابا خالد! راست ميگويي؛ ولي چه ميخواهي بگويي؟ عرض کردم: فدايت شوم! پدرت صاحب اين امر را به گونهاي برايم تعريف کرده بود که اگر در راهي او را ميديدم، حتماً دستش را ميگرفتم».
فرمود: اي ابا خالد! ديگر چه ميخواهي بگويي؟ عرض کردم: ميخواهم نام او را برايم بگويي تا او را به نامش بشناسم. پس فرمود: به خدا سوگند اي ابا خالد! سؤال سختي از من پرسيدي که مرا به تکليف و زحمت مياندازد و همانا از امري سؤال کردي که [هرگز آن را به هيچ کس نگفتهام و] اگر آن را به کسي گفته بودم (گفتني بود)، مسلماً به تو ميگفتم، همانا تو از من چيزي را سؤال کردي که اگر بني فاطمه او را بشناسند، حرص ورزند که او را قطعه قطعه کنند». [5] .
چهار. رواياتي که نه تنها از طرف راوي تصريح به نام حضرت شده؛ بلکه برخي از ائمه معصومينعليهم السلام نيز نام آن حضرت را بر زبان جاري ساختهاند:
1. محمدبن ابراهيم کوفي ميگويد: «امام حسن عسکريعليه السلام گوسفند سر بريدهاي را براي من فرستاد و فرمود: اين عقيقه پسرم «محمد» است». [6] .
2. به امام عسکري عرض شد: «اي پسر رسول خدا! حجّت و امام بعد از شما کيست؟ فرمود: پسرم محمد، او است امام و حجّت بعد از من». [7] .
3. علان رازي گويد: «يکي از اصحاب به من خبر داد که چون جاريه امام عسکريعليه السلام بار دار شد، به او فرمود: تو حامل پسري هستي که نامش محمد است و او قائم پس از من ميباشد». [8] .
4. ابوعلي بن همّام گويد: «از محمدبن عثمان عمري - قدس اللّه روحه - شنيدم که ميگفت: از پدرم شنيدم که نقل ميکرد: «من نزد امام عسکريعليه السلام بودم که از آن حضرت درباره خبري که از پدران بزرگوارش روايت شده است (زمين از حجّت الهي بر خلايق) تا روز قيامت خالي نميماند و کسي که بميرد و امام زمانش را نشناسد به مرگ جاهليت در گذشته است) پرسش کردند؟
فرمود: اين حق است همچنان که روز روشن حق است. گفتند: اي فرزند رسول خدا! حجّت و امام پس از شما کيست؟ فرمود: فرزندم محمد، او امام و حجّت پس از من است کسي که بميرد و او را نشناسد به مرگ جاهليت درگذشته است». [9] .
5. ابوغائم خادم گويد: «براي امام حسن عسکريعليه السلام فرزندي به دنيا آمد که نام او را محمد ناميد». [10] .
6. جابر بن عبداللّه انصاري به نقل از لوح حضرت زهراعليها السلام (لوح حضرت زهرا) در بخش پاياني ميگويد: «وَالخَلَفُ مُحَمَّدٌ يَخرُجُ في آخِرِالزَّمانِ...». [11] .
از آنجايي که روايات دسته نخست با دسته دوم هماهنگ هستند، در مجموع سه ديدگاه درباره حکم نام بردن حضرت مهديعليه السلام به «محمد» وجود دارد:
1. حرمت ذکر نام شريف آن حضرت تا زمان ظهور؛
2. حرمت ذکر نام شريف آن حضرت به جهت تقيّه و خوف؛
3. حرمت ذکر نام آن حضرت تنها در دوران غيبت صغري.
البته بحث درباره اين ديدگاهها، مفصل است که به محل خود وا ميگذاريم.
[1] کمالالدين و تمام النعمة، ج 2، باب 33، ح 1.
[2] الکافي، ج 1، ص 332، الارشاد، ج 2، ص 320؛ کتاب الغيبة، ص 202.
[3] کمالالدين، ج 2، باب 56، ح 1؛ الکافي، ج 1، ص 333.
[4] کمالالدينج 2، باب 37، ح 1 و ر.ک: فتال نيشابوري، روضةالواعظين، ص 31؛ الغيبة، ص 58، ح 2؛ کتاب الغيبة، ص 470، ح 487.
[5] الغيبة، ص 288، باب 16، ح 2؛ کتاب الغيبة، ص 333.
[6] کمالالدين، ج 2، باب 42، ح 10.
[7] کمالالدين، ج 2، ص 81، ح 8؛ کشفالغمه، ج 2، ص 528.
[8] کمالالدين، باب 38، ح 4.
[9] همان، باب 38، ح 9؛ کشفالغمة، ج 2، ص 528.
[10] کمالالدين، باب 41، ح 8.
[11] شيخ طوسي، الأمالي، ص 291.
ارسال نظر برای این مطلب
درباره ما
اطلاعات کاربری
لینک دوستان
آرشیو
آمار سایت
کدهای اختصاصی