جايگاه امام معصوم در نسبت با کل هستي
آيتالله محمد علي گرامي از استادان حوزه علميه قم و از شاگردان حضرت امام خميني و علامه طباطبايي» هستند که براي گفتگو درباره جنبههاي مختلف موضوع «غيبتحضرت صاحب الزمان (ع)» خدمتشان رسيديم و ايشان با روييگشاده و با حوصله بسيار ما را پذيرا شدند و به سؤالهاي ما پاسخ دادند.
آنچه در پي ميآيد اولين بخش از گفتگوي ايشان ميباشد که اميدواريم مورد استفاده علاقهمندان و مشتاقان موعود قرار گيرد. ان شاءالله
موعود: يکي از مسائلي که در موضوع غيبت امام معصوم (ع) بسيار مورد پرسش قرار ميگيرد اين است که در زمان غيبت چه فايدهاي بر وجود امام مترتب است و مردم از وجود امام چه استفادهاي ميبرند؟ آيا نقش امام معصوم تنها به بيان احکام الهي محدود ميشود تا بگوييم وقتي عملا به خاطر عدم حضور امام در جامعه اين کار انجام نميشود پس امام در زمان غيبت نقش چنداني در زندگي مردم و به طور کلي عالم هستي ندارند؟
آيتالله گرامي: در اينجا بايد به دو مطلب توجه کرد، اول اينکه به اينکه غيبت در مفهوم «حاضر نبودن در جمع» در بين ائمه اطهار: سابقه داشته است. و غير از امام زمان (ع) که غيبتشان طولاني است، تعدادي از ائمه: هم غيبتهايي داشتهاند مانند حضرت موسي بن جعفر (ع) که مدتها در زندان ابد بودهاند و در زندان هم از دنيا رفتهاند. حضرت امام محمد باقر (ع) هم سالهاي بسياري را در تبعيد و زندان گذراندند. بسياري نيز معتقدند که امام صادق (ع) علاوه بر تبعيد غيبتي داشتهاند يعني در زندان و ممنوعالملاقات بودهاند حضرت امام عسکري (ع) نيز در زمان حيات، زندان طويلالمدتي را گذراندند. در چنين اوقاتي استفاده مردم از آنها با استفاده مردم از امام زمان (ع) چندان فرقي ندارد. يعني آن موقع خواص اصحاب ميتوانستند با آنها تماس بگيرند حالا هم کساني هستند که تماس با آقا امام زمان دارند منتهي در تماس آن موقع بيان احکام ميشد ولي در تماس کنوني با آقا امامزمان بيان احکام نيست. يعني آنان که با ايشان تماس دارند، وظيفهشان اين است که احکام را به طرق متعارفه کشف کنند نه از طريق سؤال از ايشان. مطلب ديگر اينکه، تنها يکي از فوايد وجود امام حضور مردم در برابر ايشان و شهود ايشان است که براي بيان احکام و تشکيل حکومت و امثال اينها صورت ميگيرد، اما فوايد مهم ديگري نيز وجود دارد که در هم در متون فلسفي و هم در متون روايي به آنها اشاره شده است.
موعود: اگر ممکن است در مورد بيان فلسفي که براي اين موضوع شده است قدري توضيح دهيد.
آيت الله گرامي: در بحث به طريق عقلي و يا فلسفي بايد گفت که از نظر مباني فلسفه، هم از طريق برهان لمي فاعلي و هم از طريق برهان لمي غايي، اين موضوع ثابتشده که آنچه در عالم از نعمتها هست و يا به عبارت ديگر انواع فيوضاتي که از طرف حضرت حق به خلق ميرسد هم به وسيله وسايطي ميرسد و هم به خاطر آن وسايط ميرسد. منتهي فلاسفه وسايط را عالم عقول گفتهاند ولي به حسب اعتقادات ما و نصوص مذهبي ما اين فيوضات به وسيله انوار اهل بيت (ع) ميرسد. اين هم مفاد براهين مبتني بر حرکت جوهريه است و هم مفاد برهان. قاعده «الواحد لايصدر عنه الا الواحد» و هم مفاد قاعده بديهيه «سنخيت علت و معلول». اجمال قضيه اين است که: حضرت حق که واحد بسيط من جميع جهات استبا عالم کثرات که از هر نظر متشتتاند، نسبتي ندارد. يعني بين وحدت بساطتي و کثرت و تشتت همه جانبي، هيچ نسبتي وجود ندارد. لذا ميگويند حتما بايد وسايطي در کار باشد تا سنخيتي به وجود آورد. اما اين که اين وسايط چه بايد باشند و چگونه بايد انجام شوند، شش نظريه مختلف ابراز شده است، که در اينجا فرصت پرداختن به آنها نيست، اما به طور کلي بايد گفت در اينجا قضيه يک بعد فلسفي دارد و يک بعد ارزشي يا عرفاني.
در بعد فلسفي بايد گفت که همه عالم به يک اصل واحد بر ميگردد. يعني کل اين عالم متکثر يک واحد است، مثل بدن ما که از ميليونها و يا ميلياردها موجود زنده تشکيل شده ولي در عين حال يک واحد است و همه ياختههاي عجيب و غريب تشکيلدهنده جسم انساني در واقع تحت پوشش يک موجودند. کره زمين نيز که در برگيرنده اين همه نبات و جماد و حيوان و انسان است در واقع يکي است. منظومه شمسي هم با همه سيارات اطرافش يک منظومه است. همچنانکه کهکشان با همه منظومههايي که آن را تشکيل ميدهند يک کهکشان است و عالم کلا همين طور داراي کهکشانهايي است که همه به يک واحد بر ميگردند و اينها همه مرتبطين آن واحدند، و تکثر از حدود هر يک در مقايسه با ديگري است. ولي وقتي قياس را بين خودشان نگيريم بلکه با علت کل مقايسه کنيم، حدود ملغي ميشود و اصل به تعبير فلاسفه وجود انبساطي ظلي است. يک وجود منبسط ظلي است که از حضرت حق صادر شده و به تعبير قرآن«و ماامرنا الا واحدة کلمح بالبصر» [1] .
و باز در آيه کريمه ديگري ميفرمايد:
«انما امره، اذا اراد شيئا ان يقول له کن فيکون» [2] .
اصلا امر خدا اين است که وقتي چيزي را ميخواهد باشد به آن [چيز] ميگويد: «بشو! ميشود»
بعضي از فلاسفه ميگويند: «انما امره اذا...» اشاره استبه عالم امر يا به عالم عقول يا به تعبيري عالم ابداعيات. ولي در مقايسه با آيه کريمه «و ما امرنا الا واحده کلمح بالبصر» شايد بتوان گفت که اصلا همه عالم خلق، يک امر است و اين امر واحد را هر وقتخدا اراده کند که بشود، ميشود «و يقول له کن فيکون» و اين «کن» همان «کن» ازلي دارد. علت نميتواند حتي لحظهاي از معلول غايب شود. اگر معلول از علت غايب شود، فنا ميشود. ولي در عين حال امر پيوند به همان امر ازلي است نه اينکه چيزي مستقل و جدا از آن امر ازلي باشد. بنابراين در بعد فلسفي همه عالم به يک امر بر ميگردد و آن هم وجود انبساطي ظلي استبه عنوان امر واحد. مثل اينکه اصلا کثراتي نيست. اما بنا به دليلي، خود فلاسفه هم اين بحث را روي نظام ارزشي و يا عرفاني پياده کردهاند. به اين بيان که: درست است همه عالم، به يک واحد برميگردد ولي تفاوت درجات يعني اجزاي عالم خيلي زياد است. در اين موجودات عالم، خاک هست که منشا استعداد خدا شدن است، آتش هست که آن استعداد را ندارد مثل خاک نيست چنانکه متولدين از آتش هم مثل متولدين از خاک به عظمت نميرسند. در اين عالم جماد هست که فاقد استعداد است و استعداد ترابي در آن مرده است. در اين عالم نبات هم هست که استعدادش حد يقف دارد و بالاتر نميرود، حيوان هم هست که بالاتر نميرود اما يک استعداد خاکي هم وجود دارد که در اين حدود نمانده و راه را ادامه داده و تا مقام انساني که بابالابواب وصول به حضرت حق است رسيده و بالاتر هم ميتواند برود. در هر حال چنين استعدادهاي مختلفي در اين عالم طبيعت وجود دارد و خود اين عالم طبيعت هم جزيي از آن مجموعه کل است. در فوق طبيعت هم عقل داريم. عقول طولاني درجه يک و عقول عرضي داريم، عالم انشاء داريم، عالم اختراع داريم، عالم به اصطلاح «مثل معلقه» داريم که احيانا به آنها هم انشائيات گفته شده است. علي اي حال عالم عقل، عالم نفس و عالم شهادت و ظاهر، هر کدام تفاوتهايي دارند با وجود اينکه همه عالم به يک مجموعه واحد بر ميگردند، اما اندک دقتي نشان ميدهد که از نظر قرب به علت و قرب به حضرت حق درجات اينها با هم متفاوت است. چنانکه از نظر هدف فاعل يا به عبارتي از نظر هدف حضرت حق نميتوانيم بگوييم که همه اينها در هدف يکسان بودهاند، چون ارزشها بسيار بسيار متفاوتند. لذا، خود فلاسفه در عين اينکه معتقدند که طبق قواعد فلسفي کل عالم به يک واحد بر ميگردد و به تعبير قرآن «و ما امرنا الا واحده»، امد به علت غايي. اما در آن مثل خودمان که مثال خلقت است اصلا ديگران هم معلول وسايطاند به نحو علت فاعلي و هم معلول وسايطاند به نحو علت غايي. يعني خداوند عالم را ايجاد کرد براي اينکه ميخواست از اين عالم موجودي خداگونه در بيايد. به عبارت ديگر مثلهاي الهي در اين عالم به کمال برسند تا دوباره متصل به خدا شوند. اگر چه اين موجودات خداگونه ممکناند و خدا واجب ولي نمونه اعلاي الهيت در عالم امکان هستند. معناي «منه المسير و اليه المسير» هم همين است از خدا شروع شدهايم و دوباره ميخواهيم به خدا برسيم. هدف خلقت اين است که در حقيقتخداگونه درستشود. اما نه خداي واجب بلکه خداي ممکن يعني بينهايت ممکن، همان طوري که بينهايت واجب داريم. در برخي از دعاهاي ماه رجب، تعبيرهاي جالبي وارد شده است، که توجه به آنها در روشنتر شدن آنچه بيان شد مفيد است، اگر چه گاهي بعضي از آقايان به اين دعاهاايراد ميگيرند، ولي از نظر قواعد ما دعاهاي بسيار خوبي هستند:
«اللهم اني اسئلک بمعاني جميع ما يدعوک به ولاة امرک المامونون علي سرک المستبشرون بامرک الواصفون لقدرتک المعلنون لعظمتک... لا فرق بينک و بينها الا انهم عبادک و خلقک فتقها و رتقها بيدک، بدؤها منک وعودها اليک، اعضاد و اشهاد و مناة و ازواد...» [3] .
بار خدايا! من از تو ميخواهم به حق معاني همه آنچه که واليان امرت با آنها تو را ميخوانند، هم آنها که امينان بر راز تو، شاديکنندگان به امر تو، وصف کنندگان قدرت تو و هويدا کنندگان عظمت تو هستند... فرقي ميان تو و آنها نيست جز اينکه آنان بندگان تو و مخلوق تواند و بستن و گشايش آنان به دست تو است، آغازشان از تو و انجامشان به سوي توست، بازوان حقاند و گواهان، ميزانهاي حقاند و مدافعان آن...
چنانکه ملاحظه ميشود در اين دعا وسايط فيض الهي بدينگونه توصيف شدهاند که: فرقي بين تو و اين وسايط نيست، جز اينکه آنها بندگان تو هستند. تو بينهايتي، آنها هم بينهايت.
بزرگاني هستند که به اين دعا اشکال کردهاند، تا آنجا که در خاطرم هست مرحوم آقاي خويي در شرح حال راوي اين حديث و مرحوم شيخشوشتري در شرح حديث ميفرمايند اين دعايي را که نقل کردهاند نميشود پذيرفت. چه کسي ميتواند بگويد: «لا فرق بينک و بينها». [4] .
به نظر من فرمايش اين بزرگان درست نيست، چون در اين دعا ميفرمايد:
«لا فرق بينک و بينها الا انهم عبادک»
هيچ فرقي بين تو و آنها نيست مگر اينکه آنها بندگان تو هستند.
يعني در عين اينکه ميگويد: «لا فرق» ولي قيدي را اضافه ميکند که خود بيان کننده اين است که «فيه کلالفرق،الا انهم عبادک» فرق اصلي در اين است که خداوند واجب است و آنها ممکن. ولي خداوند که خود غيرمتناهي واجب است، موجودات ممکني را چون خودش غيرمتناهي قرار داده است. در حقيقت اين جمله شبيه جملهاي است که همه فلاسفه اشراق درباره عالم عقول مجرده تعبير کرده ميگويند: «ما لايتناهي»، منتها درباره خداوند ميگويند: «فوق ما لايتناهي». اين مفاد حديث قدسي است:
«عبدي اطعني اجعلک مثلي انا حي لا اموت اجعلک حيا لا تموت...» [5] .
بنده من! مرا اطاعت کن تا ترا مثل خود قرار دهم، همچنانکه من زنده و غيرفاني هستم ترا هم زنده و غيرفاني قرار ميدهم.
بنابراين در حقيقت هدف خلقت اين بوده که همه به خدا برسند، «منه المسير و اليه المسير» ولي اين هدف فقط در آن وسايط پياده شد پس عالم همه طفيل آنها هستند و روي مباني حرکت جوهري، چون حرکت تدريجي است و هر قدمي مقدمه قدم بعدي است همانطور که همه عالم طفيل بزرگاناند هر درجه پايين هم هدف درجه پايينتر از خويش است. يعني همانطوري که در حديث قدسي آمده است: «و لولا شيوخ رکع، و بهائم رتع و صبية رضع لصببت عليکم البلاء صبا و ترضون به رضا» [6] .
مطابق اين حديث اگر پيران قد خميدهاي که براي خدا عبادت ميکنند نبودند خداوند عذاب خود را بر همه نازل ميکرد و نه تنها به خاطر پيران قد خميدهاي که در برابر حضرت حق راکع و ساجدند بلکه به خاطر آنهايي که حرکت اکمالي نکردهاند، اما ضد حرکت هم نکردهاند مثل «صبية رضع» ; اطفال شيرخوار خداوند عذابش را بر مردم نازل نميکند، زيرا آنها اگر چه حرکت اکمالي نکردهاند ولي چون حرکت نزولي هم نداشتهاند نسبتبه آن کفاري که حرکت نزولي داشتهاند و فساق و فجار، بهترند. در اصطلاح عاميانه هم ميگويند «طفل معصوم» پس هدف غايي از کل خلقت اين بوده است که خداگونههايي در زمين پيدا شوند و ساير موجودات طفيل هستي آنها هستند، و لذا در روايات در مورد امام زمان (ع) وارد شده است که «بيمنه رزق الوري» نه تنها علت غايي، بلکه علت فاعلي خلقت هم اينها هستند. به اين بيان وقتي که بنا شد، سنخيتبين علت و معلول لازم باشد، از واحد بسيط من جميع الجهات، کثرات در نميآيند. وقتي که ما بين اين اجزا عالم نظام ارزشي برقرار ميکنيم ميبينيم که اينها با هم تفاوتهايي دارند و کان از نظر درجات و رتبه از هم جدا هستند. هر چند که به يک واحدي هم برميگردند. پس خدا بسيط من جميع جهات است و اينها کثرات متشتت از هر نظر. آن که به خدا قريب و نزديک است و در عين حال تناسب بيشتري با بقيه دارد آن واسطه فيض ميشود. خدا به آنها فيض ميدهد و از طريق آنها به ديگران. فلاسفه مشاء ميگفتند: خداوند عقل اول را آفريد و چون در عقل اول وجود و ماهيت است و علم به خود و علم به حق و عشق به خود و عشق به حق حداقل شش جهت کثرتي در عقل اول هست و اين وسيله ميشود براي ايجاد کثرت بيشتر. عقل دوم فلک اقصي و به همين ترتيب تا برسد به عقل فعال که عقل دهم است. کثرات زيادي در آن هست که اين نزديک ميشود به کثرات عالم پايينتر. اشراقيون ميگويند نخير ما برهان لازم براي اثبات ده عقل را نداريم، اما اصل عالم عقول بايد باشد. شايد هم آنها بينهايتباشند و در روايات ما هم تعداد ملائکه مثل بينهايت توصيف شده است. بنابراين اينها وسايطاند و به وسيله اينها و از طريق اينها فيوضات به بقيه ميرسد.
موعود: کار اصلي اين وسايط چيست؟
آيتالله گرامي: کار اصلي اين وسايط عبارت است از:
1. رساندن کل فيوضات به ديگران
2. وجود آنها براي برخورداري ديگران از فيوضات الهي
که اين دو هم از طريق لم فاعلي هم از طريق لم غايي قابل اثبات است. آنچه ذکر شداصل، مباني فلسفي فلاسفه بود. گاهي ميگويند اولين مخلوق عقل اول است، صادر اول عقل اول است. گاهي هم ميگويند، همه عالم به واحدبرميگردد و وجود انبساطي ظلي يک وجود استبقيهاش هم حدود و قيود است، حدود و قيود الحاقي. هر دو تعبير را فلاسفه دارند.
موعود: نصوص مذهبي و روايي ما در اين زمينه چه ميگويند؟
آيت الله گرامي: در نصوص مذهبي در جايي ميفرمايد: «اول ما خلقالله العقل» [7] .
اما درجايي ديگر نيز به نقل از پيامبر اکرم (ص) آمده است: «اول ما خلقالله نوري» [8] .
در روايت ديگري که در بحارالانوار به نقل از پيامبر اکرم (ص) وارد شده، چنين آمده است:
«يا ابن مسعود انالله تعالي خلقني و خلق عليا و الحسن والحسين من نور قدسه، فلما اراد ان ينشي خلقه فتق نوري وخلق منهالسموات والارض...» [9] .
خدا مرا و علي را و حسن و حسين: را از نور قدس خودش آفريد و چون خواستخلق را انشا کند (يعني ديگران را) نور مرا شکافت و از نور شکافته شده من آسمانها و زمين درآمد.
اين همان معناي واسطه است که فلاسفه ميگويند و سپس ادامه ميدهد: «فعند ذلک اظلمت المشارق و المغارب» ; اگر چه آن موجودات مقدس آفريده شده بودند، اما هنوز شرق و غرب جهان در تاريکي به سر ميبرد.
«فعند ذلک تکلم الله بکلمة اخري فخلق منها روحا، فاحتمل النور الروح، فخلق منه الزهراء فاطمة فاقامها امام العرش، فازهرت المشارق و المغارب فلاجل ذلک سميت الزهرا...» [10] .
اين بود که خداوند فاطمه زهرا (س) را آفريد تا با نور او ظلمتها برطرف شود. ميگويند روايت «لولا فاطمه لما خلقتکما» سند ندارد، البته سند دارد ولي بعضي مجهولات در آن هست. اما در هر حال اين روايات طبق قواعد است. با توجه به اين روايات است که مرحوم مجلسي ميفرمايد:
«فاعلم ان اکثر ما اثبتوهلهذاالعقول قد ثبت لارواح النبي و الائمة: في اخبارناالمتواترة علي وجه آخر فانهم اثبتواالقدم للعقل، و قد ثبتالتقدم فيالخلق لارواحهم...» [11] .
بيشتر چيزهايي را که فلاسفه براي عقول اثبات کردهاند، براي ارواح پيامبر و امامان: در اخبار متواتره ثابتشده است. آنها قدم را براي عقل ثابت کردهاند، اما در روايات ما تقدم در آفرينش براي ارواح پيامبر و امامان: ثابتشده است.
ما ميخواهيم بگوييم که حسب نصوص مذهبي ما، هر آنچه که فلاسفه درباره عقول گفتهاند درباره پيغمبر و اهل بيت (ع) است و ائمه، آن وسايط فيض هستند و رواياتي هم که ميفرمايد: «اول ما خلقالله نوري» يا روايت «لولا انت...»، «لولا انتما...»، «لولا انتم...» «لولا هولاء...» «لولا علي...» و «لولا فاطمه...» همه بر اين موضوع دلالت دارند. در اين روايات قسمت اول متواتر است. اگر اين اهل بيت نبودند، اگر شما دو تا نبوديد، اگر شماها نبوديد، اينها تعبيرات مختلف است و متواتر. بعضي از اينها علت غايي را ميرسانند، اگر شما نبوديد درست نميکردم، روي قاعده هم هست چون هدف تکامل است. تکامل هم بسته به حضرت حق است. بالاتر از انسان خداست ولي اين چهارده تن معصوم شدهاند و بقيه به يک درجهاي رسيدهاند. پس انبيا از آدم تا قبل از حضرت خاتم: به خاطر حضرت خاتم (ص) و اهل بيت او هستند. ديگران به خاطر انبيا هستند. پايينتر به خاطر اوصيا هستند تا برسد به پايين و پايينتر. فساق به خاطر آن «شيوخ رکع» هستند. يعني اگر اينها نبودند اصلا خلقت لغو ميشد. براي چه اين عالم را درست کنند؟ اين حالتبرهان غايي قضيه است. در برهان فاعلي هم نصوص بسيار است مثلا زيارت جامعه کبيره. تعبيراتي که در جامعه کبيره هستبسيار زيباست. مثلا در جايي ميفرمايد:
«موالي لا احصي ثناءکم و لا ابلغ من المدح کنهکم و من الوصف قدرکم و انتم نور الاخيار و هداة الابرار و حجج الجبار، بکم فتحالله و بکم يختم الله» اصلا شروع عالم به وجود شما بوده است، اين علت فاعلي است. ميگويد «بکم» نه «لکم»، «بکم فتحالله و بکم يختمالله» شروع و ختم عالم به وسيله شماها بوده است. «بکم ينزل الغيث» يعني اصلا به وسيله شما باران فرود ميآيد. اين که بگوييم «باء» به معني لام استيعني چه؟ «بکم ينزل الغيث» بعضي از آقايان اشکال ميکردند و ميگفتند تعبير شما درست نيست، چون بر طبق اين تعبير بايد بگوييم که مثلا امام علي (ع) خالق است. بنده هم عرض کردم خوب اگر عيسي (ع) خالق باشد چطور است؟ قرآن صريح ميگويد: عيسي خالق است «و اذتخلق منالطين» ما که نگفتيم علي (ع) در مقابل خدا، گفتيم به اذن خدا. بله آنها خالقاند. انوار مقدس آنها خالق کل آسمانها و زمين است، نه وجود طبيعي آنها که مثلا فرزند ابيطالب است. ما همه يک سابقهاي داريم قبل از عالم طبيعت. زيرا ما بعدا به ظلمت مبتلا شديم. آنها به ظلمت مبتلا نشدند. پس اين زيارت جامعه را چگونه معني ميکنيد؟ يا در زيارت آقا ابيعبدالله (ع)، «زيارت وارث» که ميگويد: «لم تنجسک الجاهليه بانجاسها و لم تلبسک من مدلهمات ثيابها» آقا امام حسين (ع) که آن موقع نبودند که حالا صحبت از تنجيس و غير تنجيس باشد. بلکه نور ايشان بوده است. ما همهمان به نوعي قبلا بودهايم. ما از عدم که به وجود نيامدهايم، مگر در خلقت اوليه عالم که هيچ چيز نبوده است. خدا «خلق الاشياء من العدم» يعني هيچ چيز نبوده است. در حقيقت آن هم از عدم نبوده است. به يک معنا از ذات است، مادهاي ندارد و الا علت فاعليش که موجود بوده است. علي اي حال همه ما به يک نوعي بودهايم. منتها ما دچار ظلمتشدهايم و آنها در همان عالم انوار ماندهاند. همانطور که اينها ميگويند امور به وسيله عقول انجام شد ما ميگوييم به وسيله اين انوار انجام شد.
«بکم فتح الله، بکم يختم الله، بکم ينزل الغيث، بکم يمسک السماء، ان تقع الارض الا باذنه» [12] .
اصلا به وسيله شما جاذبه و دافعه برقرار ميشود که کرات به هم نخورند. «بکم ينفسالهم و يکشف الضر»
خداوند به وسيله شما غم و اندوه و گرفتاريها را برطرف ميکند
شبيه اين تعبيرات در زيارت مطلقه آقا ابيعبدالله (ع) هم وارد شده است، قسمتي از آن کمي فرق دارد ولي آن هم همين طوري است. تعبير اين است، ميفرمايد:
«من اراد الله بدء بکم، بکم يبين الله الکذب، بکم يباعد الله الزمان الکلب» [13] .
به وسيله شماها زمان سخت بر طرف ميشود.
حالا اين شايد اشاره به تاريخ آينده است.
«بکم فتح الله، بکم يختم الله، بکم يمحو ما يشاء و يثبت»
اصل عالم محو و اثبات به وسيله شماست.
«بکم يفک الضر من رقابنا، بکم يدرک الله ترة کل مؤمن يطلب بها» اصلا انتقامها به وسيله شماست.
اين باز هم جنبه تاريخي است.
«بکم تنبت الارض اشجارها»
اصلا روييدن زمين به وسيله شماست.
«بکم تخرج الارض ثمارها»
به وسيله شما ميوهها در ميآيد.
«بکم تنزل السماء قطرها و رزقها»
به وسيله شما آسمان باران و روزيش را فرو ميفرستد.
«بکم يکشف الله الکرب بکم ينزل الله الغيث، بکم تسبح الارض التي تحمل ابدانکم»
خود اين زميني که بدنهاي شما را در بر دارد به وسيله شما تسبيح ميکند، حرکت ميکند و کار ميکند.
«تستقر جبالها عن مراسيها»
اگر کوهها در زمين قرار دارد به وسيله شماست.
«ارادة الرب في مقادير اموره تهبط اليکم و تصدر من بيوتکم»
اراده خدا در کل مقدرات امور [نه فقط بيان احکام و نه فقط عالم طبيعت، بلکه کل امور عالم] به شما محول شده، و از خانههاي شما صادر ميشود.
اين است که ميگوييم اينها اشرف از عالم عقولاند.
«والصادر عما فصل من احکام العباد»
احکام هم بهوسيله شما بيان ميشود.
در آخر هم که ميگويد:
«لعنت امة قتلتکم و امة خالفتکم» ميگويد; کساني که شما را کشتند و با شما مخالفت کردند، ما را از نعمتهاي زيادي محروم کردند. اما اين نعمتهاي ظاهري است که فعلا در زمان غيبت انجام نميشود. پس اينها وسايطاند به طور علت فاعلي، و هم به طور علت غايي.
موعود: شما به تعبيرهايي که در لسان ادعيه در مورد ائمه: به کار رفته است اشاره کرديد، اگر ممکن استبه تعدادي از رواياتي هم که در اين زمينه وارد شده است اشاره بفرماييد.
آيت الله گرامي: در اصول کافي در تفسير آيه «ولله الاسماء الحسني فادعوه بها» [14] .
به نقل از امام صادق (ع) آمده:
«نحن والله الاسماء الله الحسني التي لا يقيل الله من العباد عملا الا بمعرفتنا» [15] .
به خدا قسم اسماء حسني خدا ماييم.
در روايت ديگري امام صادق (ع) ميفرمايند:
«و بنا اثمرت الاشجار و اينعت الثمار و جرت الانهار و بنا ينزل الغيث السماء» [16] .
به وسيله ما تمام درختان به ثمر مينشينند، و ميوهها رسيده ميشوند و رودخانهها جاري ميشوند و به وسيله ما باران از آسمان فرو ميبارد.
مرحوم صدرالمتالهين در اينجا يک بياني دارد، ايشان ميگويد: دقت کنيد که در اين روايت «بنا» هست نه «لنا». «ب» است نه «لام» يعني به سبب ما ائمه است که درختان به ثمر مينشينند و...
سپس ميگويد: ما در محل خودش با براهين عقلي ثابت کرديم که اينها واسطه خلقت هم هستند. بنابراين کمالات، ما چه انتظاري از اين وسايط داريم. خلق به وسيله اينهاست «بکم فتح الله» برگشتبه کمال به وسيله اينهاست، نعمتها به وسيله اينهاست «بکم يختمالله»، «بکم تنبتالارض»، «بکم تنزل السماء» بيان اوليه احکام به وسيله اينهاست. «والصادر عما فصل من احکام العباد» همه به وسيله اينهاست. الان هم که زمان غيبت است همه چيز را ما از اينها يادگرفتهايم. بنابراين تمام نعمتهاي اصلي خلقت، تکامل و غفران هم به دست ارواح مقدس معصومين (ع) است. در همين زيارت جامعه هم در قسمت پايانيش درباره غفران ذنوب ميگويد:
«يا وليالله ان بيني و بينالله عزوجل ذنوبا لا ياتي عليهاالارضاکم» [17] .
اي ولي خدا بين من و حضرت حق گناهاني است که هيچ چيزي جز رضايتشما نميتواند آنها را از بين ببرد.
در روايات ديگر هم تعبيرات ديگري در اين زمينه داريم. بنابراين آقا امام زمان غايب است. حال ببينيم غايب استيعني چه؟ يعني اينکه فقط حکومت ظاهري تشکيل نشده است. مگر زماني که حضرت علي (ع) خانهنشين بود اين کارها را انجام نميداد!؟ علي (ع) درست همان زماني که طناب به گردن مبارکش انداختند و او را در کوچه کشاندند و همسرش، دختر پيامبر، را کتک زدند، همان حکومت را حفظ ميکرد. آنها نميفهميدند. همه عرب ميدانستند که علي (ع) هم قدرت ظاهري دارد هم قدرت باطني به مقتضاي آنچه که ما از ولايت ميدانيم. علي (ع) همان زمان ميتوانست دستبه قائمه شمشير ببرد و همانجا اين حکومت را واژگون کند. اما چرا نکرد؟ علي (ع) فکر ميکرد که اصل اسلام هم به وسيله توطئه از بين ميرود و اگر از قدرت ظاهريش استفاده کند و همه را از بين ببرد آن وقتبعدها بقيه که مسلمان شدند آن اسلام از روي ترس و وحشت است نه آن اسلامي که خدا ميخواهد، يعني از طريق عقل جاي اعجاز موارد خاصي است. علي (ع) زنداني، علي (ع) 25 سال خانهنشين، علي (ع) طناب به گردن انداخته، عليي که شمشير بالاي سرش گرفته بودند تا بيعت کند، همين علي (ع) همان حکومت را حفظ کرد. ناني که همان روز ظهر ابوبکر ميخورد به يمن وجود علي (ع) بود.
بنابراين بيان احکام يا تفسير قرآن با همه اهميتشان کار بسيار کوچکي است که علي (ع) ميکند. فضايل ائمه در روايات ما بسيار است و همه را در اين بحث نميشود عنوان کرد و ما در اينجا به ذکر عناويني از ابواب مختلف اصول کافي که روايات مربوط به فضايل ائمه: در آنها وارد شده است اکتفا ميکنيم:
«في ان الائمة شهداءالله عزوجل علي خلقه» [18] .
اينها گواهانند، ناظر بر اعمالند.
ميدانيد که نظارت وسيله تکامل است.
«في ان الائمه هم الهداة» [19] .
ائمه هاديانند.
هدايت فقط هدايت مستقيم از طريق احکام نيست.
«في انائمة ولاة امرالله و خزنة علمه» [20] .
خزينه علم خدا هستند و واليان امرالله.
منظور از واليان امرالله، نه فقط امر احکام بلکه همه امور است. خلق و بدء.
«الائمه خلفاءالله عزوجل في ارضه و ابواب التي منها يؤتي» [21] .
ائمه جانشين خدايند.
جانشين خدا چه ميکند؟ کار که فقط بيان احکام نيست.
«ان الائمة نورالله عزوجل» [22] .
ائمه نور خدا هستند.
اگر نباشند دنيا تاريک است. منتهي اين را کسي ميفهمد که ميداند ظلمت [چيست و] کجاست، نور[چيست و] کجاست. «ان الائمة هم ارکان الارض»; [23] .
اگر ائمه نباشند زمين بقا ندارد. براي اين که ديگر نقض غرض ميشود.يعني ديگر خلقتبيهدف ميماند بنابراين بقا نميتواند داشته باشد.
و يا عناوين ديگري همچون «ان اهل الذکر، الذين امرالله الخلق بسؤالهم هم الائمة» [24] .
، «عرض الاعمال علي النبي والائمه»، [25] .
«ان الائمه معدن العلم و شجرةالنبوه و مختلف الملائکه» [26] .
ائمه رابط عالم پايين و بالا هستند. «تفويض اليالرسول و الائمه في امر دين» [27] .
يکي از مطالبي که در موردائمه ميگوييم اين است که آنها ميتوانند قانون وضع کنند، چون به آنها تفويض شده است.
به هر حال يک جهت از فوايد امام آن است که ظاهر باشد و تشکيل حکومت ظاهري بدهد و الا فوايد بيش از اينهاست. ائمه کارهاي اصلي خلقت را انجام ميدهند حالا يکي از آنها تشکيل حکومت است البته فعلا به وسيله امام زمان نيست، کما اينکه آن موقع هم به وسيله ائمه نبود ولي آثار ديگر که مهمتر، بلکه خيلي هم مهمتر است، آنها به جاي خودشان باقي است. به اضافه اينکه آقا امام زمان الان هم هدايتهاي جانبي براي افرادي دارند و در يک شرايط حساس که شخص چه بسا ميخواهد تغيير روش زندگي بدهد. يکدفعه به دادش ميرسند. چيزهاي غريبي است، يکي دو تا هم نيست، بوده است کسي که در شرايط ناراحتکننده روحي قرار داشته، حالتياس و ناگهان با يک نگاه همه چيز را به او فهماندهاند و راه را به او نشان دادهاند. منتهي روابط حضرت با افراد بر حسب کمالات روحيشان است و هر کس به هر مقداري که کمال دارد ميتواند اين ارتباط را برقرار کند.
موعود: ضمن تشکر از اينکه وقتتان را به ما داديد انشاءالله در جلسه بعدي سؤالات ديگري را که در اين ارتباط وجود دارند مطرح خواهيم کرد.
[1] قمر، آيه 50.
[2] يس، آيه 82.
[3] قمي، شيخ عباس، مفاتيحالجنان، اعمال ماه رجب.
[4] عبارت مرحوم آيتالله خويي در اين زمينه چنين است: «غريب عن الاذهان المتشرعية و غيرقابل للاذعان بصدوره عن المعصوم.» (معجم رجال الحديث، ج7، ص83) مرحوم شيخ شوشتري نيز در کتاب الاخبارالداخيلة: ضمن بيان اشکالاتي ميگويد: «و لم ار من تعرض له بالتکلم فيدوانما نقله الاقبال عن الشيخ و البحار عن الاقبال بلا بيان».
[5] الحرالعاملي،محمد بن الحسن، الجواهر السنيه فيالاحاديث القدسيه، بيروت، مؤسسةالاعلمي، 1402 ق، ص 284.
[6] المجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، بيروت، مؤسسه الوفاء،1403 ق، ج 88، ص 315.
[7] همانجا، ج 1، ص97.
[8] همان جا.
[9] همان، ج36، ص73.
[10] همان جا.
[11] همان، ج 1، ص103.
[12] قمي، شيخ عباس، مفاتيح الجنان، زيارت جامعه.
[13] همان، زيارت مطلقه، امام حسين (ع)، زيارت اول.
[14] سوره اعراف، آيه 180.
[15] الکليني، محمدبن يعقوب، الکافي، تهران، دارالکتب الاسلامية، 1365، ج 1، ص 144.
[16] همان.
[17] قمي، شيخ عباس، همان، زيارت جامعه.
[18] الکليني، محمد بن يعقوب،همان، ج 1،ص 190.
[19] همان، ص 191.
[20] همان، ص 192.
[21] همان، ص193.
[22] همان، ص 194.
[23] همان، ص196.
[24] همان، ص 210.
[25] همان، ص219.
[26] همان، ص 221.
[27] همانجا.